با باور خالق دستان علمدار
سال دوم دانشگاه بودم که یک سفر غیر منتظره، یک سفر آسمانی پیش آمد .من که به واسطه رشته تحصیلی ام (علوم سیاسی)،درگیر بررسی ایسم های مختلف برای ارائه یک جهارچوب جامع برای زندگی بهتر بودم ،مشتاقانه وکنجکاوانه بدون داشتن هرگونه اطلاعات کافی راهی سفر شدم باچشم سر بدون کوله باری از وسایل لازم وارد حریم کربلا شدم .آنجا گفتند آماده باشید اینجا کربلاست الان وارد یک خیابان می شیم که شیعه باعشق بهش می گه بین الحرمین....دیگه هیچی نفهمیدم تا رسیدیم گفتند اینجا یک شاه داره که اگه بخوای بری پابوسی اول باید از علمدارش اجازه بگیری چشمانم به طرف حریم علمدار گردید یک چیزی توی وجودم شکست ویک چیزی جوانه زد غرور شکست ومن شدم :
آزاد شده قمر بنی هاشم
وقتی برگشتم دیگه آن آدم سابق نبودم اولین تغییر زندگی ام رها کردن بررسی ایسم ها بود.افتادم دنبال بررسی ادیان ،از یهودیت ومسیحیت شروع کردم تا دین زیبای اسلام ...توی تمام این بررسی ها فقط یک چیز می گفتم آقا مواظبم باش می خواستم ریشه ای شیعه بشم می ترسدم نکنه توی این افت وخیزها،آقاوحقیقت کربلا رو از دست بدم.بگذریم .....
حالااگه یک روزی راهی این سفر شدی التماس دعا واز من داشته باش که:
-نکنه با چشم سر آنجا بری؛ قبل از سفر از خودش بخواه که در تدارک سفر یاریت کنه.
-از آرزوهات بگو که به اجابت خیلی نزدیکه واز خودش بخواه که یک توفیق توزندگی نصیبت کنه که انشاءالله سربازی قطب عالم امکان باشه .
-به یاد داشته باش کسی به من نگفته بود توبین الحرمین کفش ات را در بیار ،آخه آنجا بهترین های خدا، با صورت روی زمین آمدند؛ خواهرم اگه توبین الحرمین کفشات را درآوردی مواظب باش پاپوش یا جوراب مناسبی به پا داشته باشی آخه آنجا خیلی دیدم زن ایرانی به خاطر کنار گذاشتن این عفت مود تمسخر اعراب وحتی خارجی های مهمان واقع می شد.
تنها یک سوال ذهنم را مشغول کرده چطوره که ارمنی ها با این همه ارادت به آقا ابالفضل ،
چراشیعه نشدند؟